خانه دوست
تنها چیزی که میتونم اینجا بگم این است ..
دلم عجیب گرفته ...
دلم عجیب برایش تنگه ....
بیا ای تک چراغ من
بیا ای آشنا با نور
بیا بنگر
در این وادی پر سوز و هراس شب
سحر گم کرده راه خانه ی ما را
تماشا کن
که من از تابش خورشید پنهانم
طلای نور
به امید چراغ تست
که در این خانه ی تاریک
بیدارم
من از سكوت گریزان بوده ام همیشه ...
سالهاست كه سكوت كرده ام .....
و اینك ترس مرا تكان می دهد و من پیوسته به عقب بر می گردم ...
از خود این سوال را بارها و بارها می پرسم كه آیا من راه را عوضی آمدم ؟..
دلم گرفته است از این فریبها و نیرنگها ...
از این دورویه مردمان بیهوده گو ...
از آنها كه خدا را در پشت یك تكه ابر پنهان كرده و می كنند و
خود را قدیس وار خالص خالص می نمایانند ....
چرا سادگیها همیشه تهش باختن است ؟ ...
چرا قلب ساده من همیشه ساخت و ویران نكرد
اما ساخته هایش را ویران كرد دست فریب ؟ ...
چرا بالهایم را دیگران نمی بینند ...
پرواز را از همین سكوی كوچك هم می شود آغاز كرد ..
Power By:
LoxBlog.Com |